شاعر : شرینعلی گلمرادی

به لحن ماهِ شب توفان، لب سپیده سخن می‌گفت
به لحن خون جوانمردان، سرِ بریده سخن می‌گفت
غروب بود، کبودی‌ها به روی سنگ شتک می‌زد
صدای روشن آیینه ز لب دمیده سخن می‌گفت
فراخنای جراحت را، غبار غافله می‌پیمود
صدای غائله در صحرا، نیارمیده سخن می‌گفت
سرشک بود که از چشمِ ستارگان خدا می‌ریخت
هزار ابر به نخلستان، فروچکیده سخن می‌گفت
فراز نیزه شهادت را، فرشته بود که می‌بوسید
سری بریده گلو با وی، به خون تپیده سخن می‌گفت
رسول صادق آزادی به بام روشن معراجش
رهیده از قفس خاکی، ز خود رهیده سخن می‌گفت
کنار علقمه سرداری که شوق آبی دریا داشت
به سوی جنگل کرکس‌ها، عنان کشیده سخن می‌گفت